عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

 

کاش می دانستی من سکوتم حرف است

حرف هایم حرف است

خنده هایم حرف است

کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم

کاش می دانستی

کاش می فهمیدی

کاش و صد کاش نمی ترسیدی

که مبادا دل من پیش دلت گیر کند

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند

من کمی زودتر از خیلی دیر

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد

تو نترس سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد

کاش می دانستی چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت

در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست

تازه خواهی فهمید مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست



نظرات شما عزیزان:

ماریا
ساعت18:59---31 خرداد 1391
در پیچ و تاب یک اشک هم می توان نهایت درد را نظاره کرد :وقتی از شیب تند یک افق سرازیر می شود .

نگاه سنگ است دلی که نشکند به احترام او...
پاسخ:مرسی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,

] [ 11:28 ] [ دایی رضا ]

[ ]