عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت .



نظرات شما عزیزان:

سهیل
ساعت7:28---1 تير 1391
وقتی خوندم دلم آتش گرفت. خیلی قشنگ بود. مطالب حکیمانه ای می نویسی. لابد ازخدا برای خدا می نویسی. موفق باشی.

من هم سعی کرده ام برای خدا بنویسم. در http://soheilshakib.blogfa.com منتظر نظر شما هستم
پاسخ:slm azizam merc hatman miam webet movafaq bashi


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,

] [ 13:54 ] [ ایناز ]

[ ]