وقتي عشق ، كلاغ ها را راوي ِ چراغ و آب و آينه مي‌كند....

عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

وقتي عشق ، كلاغ ها را راوي ِ چراغ و آب و آينه مي‌كند....

آن کلاغی که پرید از فراز سر ِ ما،

 

و فرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد

 

و صدایش همچون نیزه ی کوتاهی؛ پهنای افق را پیمود،

 

خبر مارا با خود خواهد برد به شهر...

 

همه می دانند

 

همه می دانند

 

که من وتو از آن روزنه ی سرد عبوس ،باغ را دیدیم

 

و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست ،سیب را چیدیم

 

همه می ترسند

 

همه می ترسند،

اما من وتو ، به چراغ و آب و آیینه پیوستیم

فروغ فرخزاد



نظرات شما عزیزان:

مهسا تنها
ساعت19:22---13 تير 1391
همه میدانند همه میدانند...

قشنگ بود
پاسخ:فدات


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,

] [ 13:12 ] [ ایناز ]

[ ]