تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت...

عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت...

متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجه است با ما سخنان بی حسیبت...

به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت...

عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند

مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت

تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت

به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت

تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن

چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت...



نظرات شما عزیزان:

طراوت
ساعت21:57---9 مرداد 1391
سلام ..عبادات قبول عزیز..متن زیبایی بود ..موفق باشی

مصطفی
ساعت11:00---9 مرداد 1391
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست …



شاید جایی برای رفتن نداشته باشد …!پاسخ:چرا سر نزنم مصطفی جان؟ی کم درگیر کارام بودم وقت نمیکردم ب کسی سر بزنم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,

] [ 10:47 ] [ ایناز ]

[ ]