مجنون روزگار ...

عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

مجنون روزگار ...


روزگار دیگ دلم را بار گذاشت
چند پیاله غم
دو سه پیاله آه
چند کیلو تنهایی
تا دلت بخواهد زخم
تا دلت بخواهد حسرت
درونش ریخت
و شعله را روشن کرد
شعله ای چنان زیاد که یکباره تمام دلم گر گرفت
عجب تلخ بود این معجون روزگار
و چه شاکی بودم از دست او
و چقدر این تلخی اذیت می کرد مرا
هر چه بیشتر می ریخت در دلم
نمی دانم برعکس چرا دل تنگ تر میشد
اما امروز
چیزی به موادش اضافه کرد
اندکی صبر
کمی از باور تنهایی
سر سوزن خودخواهی
و عوض شد طعم دلم
و چه شیرین شد حالم
خوب است روزگار
من همین حالم را دوست می دارم
همین عالیست
معجونت آماده شد
اما شعله را خاموش نکن
شعله را خاموش کنی دلم سرد می شود
و وقتی سرد شود سنگ می شود
بگذار مدتی همینطور بماند
چیزی اضافه نکن
من این حالم را دوست می دارم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,

] [ 14:6 ] [ ایناز ]

[ ]