اي دوسـت...

عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

اي دوسـت...


در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست...
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست...
من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن...
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست...
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من...
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست...
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی...
حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست...
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم...
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست...
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن...
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست...
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت...
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست...
انسان که می خواهد دلت با من بگو آری...
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,

] [ 14:14 ] [ ایناز ]

[ ]